سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















پرنیان

عشق او آیین و ایمان من است.

 

رهبر من نور چشمان من است                 عشق او آیین و ایمان من است

ذوالفقار  حیدری در دست  او           طاعتش میثاق و پیمان من است

سیدی از نسل پاک فاطمه(س)      هم ز نسل شیر یزدان من است   

در ولایت وارث  آل نبی   (ص)         جانشینی  از   امامان   من  است   

همچو مه  تابد  به قلب  شیعیا ن       نائب  خورشید پنهان  من  است  

در هدایت  سوی حق  آرد   مر ا           این هدایت سمت قرآن من است

دوستانش دوست می دارم همی    دشمن او دشمن  جان  من  است 

آنکه   مهر  او ندارد   در  وجو د          بی گمان همکیش نادان من است

در سخن چون ابر  می بارد  به دل        در  کویر خشک  باران  من است 

در حضورش موج دریا  دیده ام         در کلامش راحت جان من است    

در نگاهش غرق دریا می شو م         واژه هایش در و مرجان من است

قلب  تارم  را  صفایی  می دهد          جامع فکر پریشان  من  است  

من مرید  آن  دل   وارسته ام               او  مراد و پیر عرفان  من است    

بوی یوسف می دهد پیراهنش          گرچه خودیعقوب کنعان من است

من چو سنگم او چو کوه بیستون        من چو مورم او سلیمان من است

من چو بلبل او  چو  باغ  پر زگل            من چوبرگ او سرو بستان من است   

نام  او  ورد  زبانم  روز   و  شب             عشق او درد است ودرمان من است

آرزوی  دیدنش   دارم  به    دل       در فراقش شهر زندان من است  

ای خوش آن روزی که بینم رهبرم         ساعتی در خانه  مهمان  من است  

هرگز ای یاران دعایش می کنید           شب نمازش ذکر یاران  من  است

روی خوبش با دو چشمت دیده ای             چهره اش چون ماه تابان من است 

غرق  دریای  تهاجم  را  چه  غم          ناجی  کشتی  ز طوفان من است 

گر چه دشمن نقشه ها دارد بسی     حامی او  حی سبحان من است     

در  امانت  او ‹‹  امین  ››  انقلا ب           در شجاعت شیر میدان من است    

راه  او  باشد    ره  پیر خمین (ره)      رهرو راه شهیدان من است     

افتخار  ما    بود ‹‹  سید  علی ››       سرور من جان جانان من است 

چون فقیه وعالم است ودین شناس       مرجع تقلید  دوران من  است  

روز ششم  ماه  تیر از سال شصت         رهبرم جانباز  ایران  من  است 

ای  خداوندا   نگهدارش  تو   با ش             چون دعای او نگهبان من است    

شعر امروزم که وصف رهبر است        بهترین اشعار  دیوان من است

پیروانش نی به پاکستان و   هند          درفلسطین است و لبنان من است

گوئیا مهدی(عج) چنین گوید که او         بهترین اصحاب و یاران من است

 

وجود پاک مقام معظم رهبری در زیر سایه ی آقا امام زمان (عج) همواره مستدام باد.

                                             برگرفته از وبلاگ افسران جنگ نرم


نوشته شده در جمعه 89/7/16ساعت 3:46 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

بانوی آفتاب 

 به مناسبت میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها

القاب حضرت معصومه (س)
 به طور کلی، سه زیارت نامه برای حضرت معصومه (س) ذکر شده که یکی از آن ها مشهور و دو تای دیگر غیر مشهور است. اسامی و لقب هایی که برای حضرت معصومه (س) در دو زیارت نامه غیر مشهور ذکر شده به قرار ذیل است: طاهره (پاکیزه)  حمیده (ستوده) بِرّه (نیکوکار) رشیده (حد یافته) تقّیه(پرهیزگار) رضّیه (خشنود از خدا) مرضیّه (مورد رضایت خدا) سیده صدیقه (بانوی بسیار راستگو) سیده رضیّه مرضّیه (بانوی خشنود خدا و مورد رضای او)؛ سیدةُ نساء العالمین (سرور زنان عالم) هم چنین محدثّه و عابده از صفات و القابی است که برای حضرت معصومه (س) عنوان شده است. 
شفاعت حضرت معصومه (س) 
 بالاترین جایگاه شفاعت، از آن رسول گرامی اسلام است که در قرآن کریم، از آن به مقام محمود، تعبیر شده است. همین طور دو تن از بانوان خاندان رسول مکرم اسلام، شفاعت گسترده ای دارند که بسیار وسیع و جهان شمول است و می تواند همه اهالی محشر را فرا گیرد. این دو بانوی عالی قدر، صدیقه اطهر، حضرت فاطمه زهرا (س) و شفیعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه (س) هستند. در مورد شفاعت گسترده حضرت زهرا (س) همین بس که شفاعت، مهریه آن حضرت است و به هنگام ازدواج، پیک وحی طاقه ابریشمی از سوی پروردگار آورد که در آن جمله خداوند مهریه فاطمه زهرا را، شفاعت گنهکاران از امت محمد (ص) قرار داد، این حدیث از طریق اهل سنت نیز نقل شده  است.
 پس از فاطمه زهرا (س) از جهت گستردگی شفاعت، هیج بانویی به شفیعه محشر، حضرت معصومه (س) نمی رسد. بر همین اساس است که حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: با شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت می شوند. 
سرّ قداست قم
در احادیث فراوانی به قداست قم اشاره شده است. از جمله امام صادق (ع) قم را حرم اهل بیت (ع) معرفی و خاک آن را، پاک و پاکیزه تعبیر کرده است. همچنین ایشان در ضمن حدیث مشهوری که درباره قداست قم به گروهی از اهالی ری بیان کردند، فرمودند: بانویی از فرزندان من به نام فاطمه دختر موسی، در آن جا رحلت می کند که با شفاعت، او همه شیعیان ما وارد بهشت می شوند.
او می گوید: من این حدیث را هنگامی از امام صادق (ع) شنیدم که حضرت موسی بن جعفر(ع) هنوز دیده به جهان نگشوده بود. این حدیث والا از رمز شرافت و قداست قم پرده برمی دارد و روشن می سازد که این همه فضیلت و شرافت این شهر که در روایات آمده، از ریحانه پیامبر، کریمه اهل بیت (س) مهین بانوی اسلام، حضرت معصومه (س) سرچشمه می گیرد که در این سرزمین دیده از جهان فرو می بندد و گرد و خاک این سرزمین را، توتیای دیدگان حور و ملایک می کند.  
محبت و مباهات حضرت معصومه (س) به امام هشتم 
 مدت 25 سال تمام حضرت رضا (ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از یک ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره ای تابان از دامان نجمه درخشید که هم سنگ امام هشتم (ع) بود و امام (ع) توانست والاترین عواطف انباشته شده و در سودای دلش را بر او نثار کند. بین حضرت معصومه و برادرش امام رضا (ع) عواطف سرشار و محبت شگفت انگیزی بود که قلم از ترسیم آن عاجز است. در یکی از معجزات امام کاظم (ع) که حضرت معصومه (ع) نیز نقشی دارد، هنگامی که نصرانی می پرسد: شما که هستید؟ می فرماید: من معصومه، خواهر امام رضا (ع) هستم. این تعبیر، از محبت سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش امام رضا (ع) و نیز از مباهات ایشان به این خواهر- برادری سرچشمه می گیرد. 
سرآمد بانوان
 فاطمه معصومه (س) از جهت شخصیت فردی و کمالات روحی، در بین فرزندان موسی بن جعفر (ع) بعد از برادرش، علی بن موسی الرضا (ع) در والاترین رتبه جای دارد. این درحالی است که بنا بر مستندات رجالی، فرزندان دختر امام کاظم (ع) دست کم هجده تن بوده اند و فاطمه در بین این همه بانوی گران قدر، سرآمد بوده است. حاج شیخ عباس قمی آنگاه که از دختران موسی بن جعفر (ع) سخن می گوید، درباره فاطمه معصومه (س) می نویسد: بر حسب آنچه به ما رسیده، افضل آن ها، سیده جلیله معظمه، فاطمه بنت امام موسی (ع) معروف به حضرت معصومه است. 
فضیلت بی نظیر  
 شیخ محمد تقی تُستری، در قاموس الرجال، حضرت معصومه (س) را به عنوان بانوی اسوه معرفی کرد و فضیلت وی را در میان دختران و پسران حضرت موسی بن جعفر (ع)، غیر از امام رضا (ع) بی نظیر دانسته است. ایشان در این زمینه چنین می نویسند:  در میان فرزندان امام کاظم (ع) با آن همه کثرتشان، بعد از امام رضا (ع) کسی هم شأن حضرت معصومه (س) نیست.
  بی گمان این گونه اظهار نظرها و نگرش به شخصیت فاطمه دختر موسی بن جعفر (ع) بر برداشت هایی استوار است که از متن و روایات وارده از ائمه اطهار (ع) به دست آمده است. این روایت ها، مقام هایی را برای فاطمه معصومه (س) برشمرده اند؛ مقامی که نظیر آن، برای دیگر برادران و خواهران وی ذکر نکرده اند و به این ترتیب، نام فاطمه معصومه (س) درشمار زنان برتر جهان قرار گرفته است. به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام  به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام

 

تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو          بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام

به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار          هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام

صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح          بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســلام

در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو           ز پای تا به ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام

به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین          ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام ســلام

منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد          به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام

سایه صبور


نوشته شده در جمعه 89/7/16ساعت 3:22 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |


 تولد و خانواده

علی خامنه‌ای در روز 24 تیر ماه سال 1318 (برابر با 28 صفر1358و 16 ژوئیه 1939)

 در شهر مشهد در ایران به دنیا آمد.

 پدرش سید جواد حسینی خامنه‌ای از مجتهدان مشهد به شمار می‌رفت

و جدش سید حسین خامنه‌ای از روحانیون آذربایجانی مقیم نجف بود.


سید علی خامنه‌ای متأهل و دارای 6 فرزند است.

 همسر وی «خجسته» نام دارد.

نام دخترانش بشری و هدی، و نام پسرانش مجتبی، مصطفی، مسعود و میثم است.


یکی از دختران وی همسر فرزند محمدی گلپایگانی رئیس دفتر رهبری است.

 پسرش مجتبی خامنه‌ای با دختر غلامعلی حداد عادل ازدواج کرده‌است.

 مصطفی دیگر فرزند وی با دختر عزیزالله خوشوقت ازدواج کرده‌است.

 مسعود نیز با فرزند آیت‌الله خرازی و خواهر صادق خرازی ازدواج کرده‌است.


سید محمد خامنه‌ای، برادر بزرگتر او، عضو مجلس خبرگان قانون اساسی بوده

و در حال حاضر ریاست بنیاد حکمت اسلامی صدرا را بر عهده دارد

. برادر کوچکتر وی سید هادی خامنه‌ای نیز روحانی و فعال سیاسی

عضو مجمع روحانیون مبارز است

 که در سال 1372 روزنامه جهان اسلام، و سال 1379 روزنامه حیات نو را منتشر کرد

که این روزنامه به دستور دادگاه ویژه روحانیت توقیف شد.


خواهر وی «بدری حسینی خامنه‌ای» همسر شیخ علی تهرانی بود.

 علی تهرانی روحانی فعال در دوران انقلاب بود که به مجاهدین خلق گرایید

و به عراق پناهنده گشت. او در سال1374به همراه خانواده‌اش به ایران بازگشت

. همسر او «بدری حسینی خامنه‌ای»، در ایران درگذشت


دوران کودکی و تحصیل


او از دوران کودکی در خانواده‌ای فقیر پرورش یافته و از چهار سالگی

به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتبخانه

و پس از مدتی به یک مدرسه ابتدائی اسلامی به نام دارالتعلیم دیانتی رفت

و تحصیلش را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد.

 در دوره دبیرستان، خواندن جامع المقدمات و صرف و نحو را آغاز کرد.

 سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه مشهد شد

 و نزد پدر و دیگر استادان وقت ادبیات و مقدمات را خواند.


وی کتب ادبی از قبیل جامع المقدمات، سیوطی،

 مغنی را نزد مدرّسان مدرسه سلیمان خان و نوّاب خواند

 و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت می‌کرد.

کتاب معالم را نیز در همان دوره خواند.

سپس شرایع الاسلام و شرح لمعه را مشترکا نزد پدرش و آقا میرزا مدرس یزدی،

 رسائل و مکاسب را در حضور شیخ هاشم قزوینی،

و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند

و دوره مقدمات و سطح را در پنچ سال و نیم به اتمام رساند.

 وی در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزواری را ابتدا از جواد آقا تهرانی

و بعدها نزد شیخ رضا ایسی خواند.


سفر به نجف و تحصیل در قم

 

در سال 1336 به قصد زیارت عازم نجف شد.

 

 در مدت اقامت کوتاه خود از دروس سید محسن حکیم،

 ابوالقاسم خویی و محمد شاهرودی بهره برد

 و با مشاهده وضعیت تحقیق و تدریس در نجف تصمیم به تحصیل در آن شهر گرفت.

 اما به دلیل مخالفت پدر پس از هفت ماه به ایران بازگشت.


پس از آن از سال1337تا 1343در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالی در فقه

و اصول و فلسفه، مشغول شد

 و در درس سید حسین بروجردی، مرتضی حائری یزدی و

محمدحسین طباطبایی حاضر شد

و در درس فقه و اصول سید روح‌الله خمینی شرکت جست.

در سال 1343 یک چشم پدر وی بر اثر بیماری آب مروارید نابینا شد.

 پس از آن علی‌رغم علاقه‌اش به تحصیل در قم، برای مراقبت از پدر به مشهد بازگشت.


مبارزات سیاسی پیش از انقلاب

 

سیدعلی خامنه‌ای خود را «از شاگردان فقهی، اصولی، سیاسی و انقلابی

 سید روح‌الله خمینی» می‌داند

 اما به گفته

خودش نخستین جرقّه‌های سیاسی و مبارزاتی و دشمنی با نظام پهلوی را

 سید مجتبی نوّاب صفوی در ذهن او به وجود آورده‌است


« همان وقت جرقه‌های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نوّاب صفوی در من به وجود آمد

و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد.  »


در سال 1331 هنگامیکه نوّاب صفوی با عدّه‌ای از فدائیان اسلام به مشهد رفته بود

 و در مدرسه سلیمان خان، سخنرانی پر هیجانی را در موضوع احیای اسلام و حاکمیت احکام الهی،

 و مخالفت با شاه و انگلیس و ادعای دروغگو بودن آنان نسبت به ملت ایران، ایراد کرد

. سید علی خامنه‌ای یکی از طلاب جوان همان مدرسه بوده‌است.


همراهی با سید روح‌الله خمینی

 
سید علی خامنه‌ای در 12خرداد 1342 (9 محرم) دستگیر و یک شب بازداشت شد

 و فردای آن روز به شرط اینکه منبر نرود و تحت نظر باشد آزاد شد.

 با پیش آمدن حادثه خونین 15 خرداد، باز هم او را از بیرجند به مشهد آورده،

 تحویل بازداشتگاه نظامی دادند و 10 روز در آنجا زندانی شد.


دومین بازداشت
 
 
علی خامنه‌ای در زندان، در دوران حکومت پهلوی

 

در بهمن 1342 (رمضان 1383) خامنه‌ای با عده‌ای از دوستانش

 به مقصد کرمان حرکت کرد 

. پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانی و منبر و دیدار با علما و طلاب آن شهر

، عازم زاهدان شد.

 به دلیل سخنرانی‌های به ویژه درایام ششم بهمن، سالگرد انتخابات و رفراندوم شاه،

 در روز 15 رمضان که مصادف با تولد حسن بن علی بود، ساواک شبانه او را دستگیر

و با هواپیما روانه تهران کرد. وی حدود 2 ماه به صورت انفرادی در زندان قزل‌قلعه زندانی شد.


سومین و چهارمین بازداشت

 


به دلیل کلاس‌های تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی وی در مشهد و تهران مورد تعقیب ساواک قرار گرفت

. بدین خاطر در سال1345در تهران مخفیانه زندگی می‌کرد،

 و یک سال بعد در 1346 دستگیر و محبوس شد. وی بار دیگر توسط ساواک در سال1349نیز دستگیر و زندانی گشت.


پنجمین بازداشت

 


وی درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک می‌نویسد:


« از سال 1348 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود.

 حساسیت و شدت عمل دستگاه‌های جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند

چنین جریانی نمی‌تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت.

 سال 1350 مجدداً و برای پنجمین بار به زندان افتادم.

 برخوردهای خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان می‌داد که

 دستگاه از پیوستن جریان‌های مبارزه مسلحانه به کانون‌های تفکر اسلامی به شدت بیمناک است

 و نمی‌تواند بپذیرد که فعالیت‌های فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها بیگانه و به کنار است.

پس از آزادی، دایره درسهای عمومی تفسیر و کلاسهای مخفی ایدئولوژی و... گسترش بیشتری پیدا کرد.  »


بازداشت ششم

 


در بین سال‌های1350-1353درس‌های تفسیر و ایدئولوژی سید علی خامنه‌ای

 در سه مسجد کرامت، امام حسن (ع) و میرزا جعفر در مشهد تشکیل می‌شد.

 این فعالیت‌ها موجب شد که در دی ماه 1353 ساواک به خانه‌اش در مشهد هجوم برده،

 او را دستگیر و بسیاری از یادداشت‌ها و نوشته‌هایش را ضبط کند.

 این ششمین و سخت‌ترین بازداشت بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود

. در این مدت او در سلول انفرادی نگه داشته شد. وی در این مورد گفت:

 «سختی‌هایی که در این بازداشت تحمل می‌کرد، فقط برای آنان که آن شرایط را دیده‌اند، قابل فهم است.»

 پس از آزادی از زندان، به مشهد برگشت و باز هم همان برنامه ادامه داشت.

 البته دیگر امکان تشکیل کلاس‌های سابق را به او ندادند.


در تبعید

 


در اواخر سال 1356، نیروهای امنیتی دولت پهلوی وی را دستگیر و برای مدت3 سال به ایرانشهر تبعید کرد

. در اواسط سال 1357 با اوجگیری مبارزات انقلاب ایران، از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد بازگشت.


در آستانه پیروزی

 


درآستانه پیروزی انقلاب اسلامی، پیش از بازگشت سید روح‌الله خمینی از پاریس به تهران

، و از سوی وی به عضویت در «شورای انقلاب» با شرکت افرادی همچون

مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی منصوب شد. پیام خمینی توسط مطهری به وی ابلاغ گردید

و با دریافت پیام سید روح‌الله خمینی، از مشهد به تهران آمد.

فهرست زیر خلاصه‌ای از فعالیت‌های علی خامنه‌ای پس از پیروزی انقلاب

 تا درگذشت روح‌الله خمینی است.


 عضویت در حزب جمهوری اسلامی در اسفند 1357


 معاونت وزارت دفاع در سال 1358


 سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1358


 امام جمعه تهران، 1358


نوشته شده در جمعه 89/7/16ساعت 2:39 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

 غربی‌ها با سه کلیدواژه‌ی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر

 افکار عمومی را اداره می‌کردند.

 شرقی‌ها با دو کلیدواژه‌ی مبارزه‌ی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری.

امام پنج کلیدواژه‌ی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند.

 اصل «امامت‌محوری» مهم‌ترین کلیدواژه بود.

 سیستم امت-امامت حرف جهانشمول اسلامی بود

 که در عرصه‌ی سیاست احیا شد.

 ده سال هر کاری کردیم، یک رسانه‌ی غربی پیدا شود که بگوید

 «امام خمینی»، نشد!

همه می‌گفتند «آیت‌الله خمینی».

 سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم :

«استاد! چرا رسانه‌های شما نمی‌گویند امام خمینی؟».

خنده‌ای کرد و گفت «آخر ما بعضی چیزها را متوجه شدیم!».

کیف‌اش را باز کرد و یک کتاب درآورد.

 ترجمه‌ی آلمانی کتاب «ولایت فقیه» امام بود.

گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد.

وقتی ما بگوییم "امام"، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص می‌شود.

 چون کلمه‌ی "امام" قابل ترجمه نیست.

 ولی وقتی بگوییم "رهبر"، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد

. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار می‌دهیم.

کلمه‌ی "رهبر" به نفع ما و کلمه‌ی "امام" به نفع آقای خمینی است.

 از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد،

 ما به ایشان می‌گوییم "آیت‌الله"،

 اما "امام" یک بار معنوی دارد!

از طرفی ایشان آن طور می‌شود امام امت اسلامی که

 مسلمان‌های دنیا را دور خودش جمع بکند!».

 با این صراحت این را به من گفت.


 یک رسانه‌ی غربی یا شرقی را پیدا نمی‌کنید که گفته باشد

 «امام خمینی».

 

 آن موقع ما امتحان کردیم

 رسانه‌های غربی آیا می‌پذیرند ما یک آگهی بدهیم

به نام «امام خمینی»؟

 می‌خواستیم 60،000 مارک بدهیم که یک آگهی چاپ کنند،

 قبول نکردند


 شهریور 58 که در مجلس خبرگان قانون اساسی

شهید بهشتی کلمه‌ی امامت را در قانون اساسی گذاشت،

ریاست آن مجلس با آقای منتظری بود.

امام خمینی گفت شما نمی‌توانی مجلس را اداره کنی، برو کنار،

 آقای بهشتی اداره کند. وقتی شهید بهشتی آمد

 اصل پنجم را مطرح کند که

ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است،

کشور ریخت به هم.

بازرگان اعلام استعفای دسته‌جمعی دولت را کرد.

امیرانتظام اعلام کرد که

مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود.

 سر یک کلمه کشور ریخت به هم!


 امامت‌محوری، امّت‌گرایی، عدالت‌گستری

، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین

 اساس تئوری امام خمینی بود.


 امام خمینی از دنیا رفتند.

آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از

رحلت امام خمینی

 در دومین خطبه‌ی اولین نمازجمعه‌ی بعد از رحلت امام،

 راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند.

 یک : «ما نمی‌خواهیم بعد از رحلت امام خمینی

به جانشی ایشان "امام" بگوییم».

این همه دعوا داشتیم با شرق و غرب؛

 امام حاضر شد شهید بهشتی را قربانی کند

 برای این کلمه؛

 قانون اساسی پنج بار روی امامت ولی فقیه تأکید کرده،

امام این را از سال 48 مطرح کرده، شما می‌گویی نمی‌خواهیم؟

به اسم اعزاز امام خمینی گفتند به جانشین‌اش نمی‌گوییم امام!

 انگار یکی به شما بگوید من چون خیلی شما را دوست دارم،

 افکار شما را می‌خواهم با شما دفن کنم!

 جمله‌ی دوم‌شان این بود : «خبرگان مرجع تعیین نکرده است».

یعنی جانشین امام خمینی نه مرجع است و نه امام.


 وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت».

 یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسی‌ها را پذیرفتیم

و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم.

وقتی «امّت» شد «ملّت»،

 عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی»

 -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند-،

 تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».

 اما کلمه‌ی سوم یعنی «عدالت»؛

مقدس‌ترین کلمه‌ای که آقای هاشمی

در دوران ریاست‌جمهوری‌شان ابداع و به تحمیل کردند

 به نظام اسلامی،

کلمه‌ی «توسعه» بود.

 فرق عدالت و توسعه این بود که

«عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف می‌کنند،

اما «توسعه» را صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی

و صهیونیست‌های عالَم.
 

در عرصه‌ی بین‌الملل هم دو کلیدواژه‌ی قرآنی

«مستکبرین» و «مستضعفین» را

 ایشان اصلاح کردند و گفتند

: «مستکبرین» فحش و توهین‌آمیز است!

به جایش بگوییم «قدرت‌های جهانی»!

خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آن‌ها «مبارزه» کنی،

 اما وقتی گفتی «قدرت‌های جهانی» باید با آن‌ها «تعامل» کنی.

 «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیب‌پذیر»؛

یعنی آدم‌های بی‌عرضه‌ای که خودشان پذیرای آسیب‌اند!

 پنج کلیدواژه‌ی قرآنی امام خمینی که

اساس گفتمان نهضت اسلامی بود،

توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژه‌هایی که

دشمنان می‌خواستند.

 تا موقعی که کلیدواژه‌های قرآنی امام خمینی

-که رأس آن‌ها امام بودن ولی فقیه است- احیا نشود،

 هر کاری که بکنیم، وصله‌پینه کردن است.

 شما هر لعنی که به ...... بکنید، این قدر جگر دشمنان نمی‌سوزد

 که بگویید

«امام خامنه‌ای».

 مشکلی که هست هم این است که همه می‌گویند

 «دیگران بگویند ما هم می‌گوییم!».

اصولگراها می‌گویند صداوسیما شروع کند، ما هم می‌گوییم!

صداوسیما می‌گوید ما که از روحانیون نمی‌توانیم جلو بیفتیم!

 روحانیون می‌گویند تا مدیران ارشد نظام خودشان نگویند

 که ما نمی‌توانیم جلوی مردم بگوییم!

 مدیران ارشد می‌گویند وقتی جوانان انقلابی هم نمی‌گویند،

 ما بگوییم و هزینه بدهیم؟! و...


 بعضی هم می‌گویند نگوییم چون قبلاً کسی (حشمت‌الله طبرزدی)

 این کار را کرده

 و سابقه‌ی خوبی ندارد این کار در ذهن مردم!

خب خوب‌ها باید پرچمدار این کار شوند

 که این کار به اسم آن‌ها ثبت شود و آن سابقه پاک شود.

 آیت‌الله سید محمدباقر حکیم پا می‌شود می‌رود نجف.

 از آن‌جا نامه می‌نویسد به «حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای».

 یک هفته بعد شهیدش می‌کنند.

 آن مرد بزرگ می‌فهمد که باید از آن‌جا پیغام دهد «امام خامنه‌ای».

 سید حسن نصرالله می‌فهمد در سخت‌ترین شرایطی که دارد،

 باید بگوید امام خامنه‌ای! ما اینجا نشسته‌ایم و نمی‌گوییم!

 اگر نعمت خدا را قدر ندانیم،

می‌فرماید «انّ عذابی لشدید».

 روز قیامت هم آن‌جا ندا داده می‌شود که

«وقفوهم انّهم مسئولون، ما لکم لا تناصَرون».

 هی حرف را انداختند از این طرف به آن طرف.

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/14ساعت 8:40 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

اللهم صل علی جعفر بن محمد الصادق خازن العلم الداعی الیک

بالحق النور المبین

اللهم و کما جعلته معدن کلامک و وحیک و خازن علمک

و لسان توحیدک و ولی امرک

و مستحفظ دینک

فصل علیه افضل ما صلیت علی احد من اصفیائک

و حججک انک حمید مجید


نوشته شده در دوشنبه 89/7/12ساعت 11:52 صبح توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

چند روزی گذشت  و از شرهانی و فکه هر روز خبر  خوشی می رسید.

نماز مغرب و عشا را خواندیم و مشغول خوردن شام بودیم

که  سردار تماس گرفت :

« چه خبر؟ »

گفتم : شهدا  خود را رساندند
 
درهای رحمت خدا باز شده

گفت:«فردا صبح  شهدا را به سمت تهران حرکت بده»

گفتم: سردار !چند روز دیگه  اجازه بدید

تاکید کرد که حتما فردا صبح حرکت کنیم

از تعداد شهدا پرسید

گفتم: هنوز شمارش نکرده ام و همین طور که  گوشی را با  کتفم

نگه داشته بودم شروع به شمردن کردم «16تا فکه

18تا شرهانی.......جمعا شد 72شهید»

سردار گفت:«الله اکبر! روز عاشورا هم 72نفر پای ولایت ایستادند.»

سعی کردم به بهانه ای معطل کنم تا تعداد شهدا بیشتر شود

اما دستور همان بود

72 شهید

به نیابت از  72 شهید عاشورا و پاسداریاز حریم ولایت تشییع شدند.


نوشته شده در دوشنبه 89/7/12ساعت 11:32 صبح توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

تیر ماه 1378 بود . حوادث سیاسی و فرهنگی 

  مردم را  دلتنگ شهدا کرده بود.


سردار باقر زاده اکیپ های تفحص را  جمع کرد و گفت:

 «مردم  تماسمی گیرند و  درخواست  می کنند
 

 مراسم  تشییع شهدا بگذارید


تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند . »


تعداد شهدای کشف شده توی معراج  کمتر از  ده شهید بود .

سردار باقر زاده گفت:


«بروید توی مناطق  به شهدا التماس کنید   و بگید 

 شما  همگی  فدایی  ولایت


هستید . اگه صلاح می دانید  به یاری رهبرتان  برخیزید . »


چند روز گذشت .

 سردار تماس گرفت و آخرین وضعیت را از من پرسید . 

 گفتم چیزی پیدا نشد .

پرسید :«به شهدا  گفتید؟»

گفتم :

 «سردار ! بچه ها  دارند زحمت  خودشون  رو می کشند . » 

 

 گفت : «همان چیزی که گفتم عمل کنید!»


. شب بود  که با برادران علی شرفی


و روح الله   زوله  مهیا می شدیم   تا فردا


به سمت هور العظیم  حرکت کنیم.

 

صبح حدود ساعت 30/10 به منطقه ی عملیاتی  شط العرب

  محور عملیاتی بدر و خیبر رسیدیم  


برای رفع تکلیف  جملات سردار را بازگو  کردم  .

نهار را خوردیم و برگشتیم .


 عصر بود رسیدیم  اهواز .

 به  ستاد اعلام  شده  بود  در  شلمچه


تعدادی شهید پیدا  شده . 

از خوشحالی  بال در آوردم . خودم را رساندم شلمچه

16 شهید پیدا شده بود .

شهدا را آوردم پادگان .


چند ساعتی  بیشتر توی پادگان نبودم  که گفتند


از هور تماس گرفتند  که شهید  پیدا شده


دیگر توی پوست خود نمی گنجیدم 
 

شده بودند 19 شهید .
................

ادامه دارد

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/8ساعت 5:15 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

 

خون شهید به زمین نمی ریزد

خون شهید

هر قطره اش

تبدیل به صدها  قطره

و

هزار ها قطره

بلکه دریایی از خون می گردد

و در پیکر اجتماع وارد می شود

"""""""""""""""

جنگ ما جنگ  ایمان و رذالت  بود

و این جنگ از آدم تا خاتم  وجود دارد

چه کوته نظرانند آن هایی که

خیال می کنند چون ما در جبهه

 به آرمان  هایی نرسیده ایم

پس

شهادت

رشادت

ایثار

از خود گذشتگی

و صلابت

بی فایده است !

در حالی که صدای اسلام خواهی آفریقا

از جنگ هشت ساله ی ماست .

امام خمینی {ره}

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/7/5ساعت 2:55 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

***دیروز که جنگ، «مرد» را از «نامرد» باز مى?شناساند:

 

من جنگیدم، بدون چون و چرا،

 تو سکوت کردى، با یک دنیا چون و چرا،

 او فرار کرد با یک جهان ترس و دنیاخواهى.

من نان کپک?زده را سق زدم و جنگیدم،

 تو چلوکباب سلطانى میل فرمودى و سکوت کردى،

او پیتزا خورد و گریخت

.
سربرگ همه روزهاى تقویم

من عاشورا بود، تقویم

 تو از عاشورا خالى،

او اصلاً تقویمى نداشت.


من در پى اقامه نماز، نشستن را بر خود حرام کرده بودم،

 تو از همه نماز، جلسه استراحت را دوست داشتى،

او اصلاً نماز را دوست نداشت

.
من رفتم، دنیا را گم کردم، خود را یافتم و خدا را،

 تو محافظه کارانه بر وضع موجود پاى فشردى

، او خود را گم کرد.

من زخم خوردم، صبر کردم، خندیدم.

 تو بى خیال سکوت کردى و چرتکه انداختى،

او با ماشین حساب کاسیو گریخت.
من مدام بیدار ماندم،

 تو به چرت عصرانه افتادى، خرناس

او گوش فرشته?هاى خدا را آزرد.

من زخم آجین شدم، نور پاشیدم،

 تو لاله?هاى لوسترت را تمیز کردى،

 او تراول?چکهایش را مرتب کرد.
من شهید شدم، پرواز کردم.

تو در کاخ پنج هزار مترى?ات آرمیدى

 او به سوى غرب آرزوهایش پرید.

من نمازم را شب عملیات در حرکت خواندم.

 تو در صف اول جماعت جا رزرو کردى

او دیرسالى است که سجاده?اى ندیده است...

من با شهادت عروج کردم.

تو در هبوط خویش گرفتار ماندى

 او سقوط کرد.

***امروز، که

شیپور جنگ از صدا افتاده است؛

من بدهکار شدم،

 تو سر به?سر شدى،

او طلبکارانه حق نداشته?اش را از من باز خواست.

من زخمهاى تنم را نگاه کردم،

 تو باز هم چرتکه انداختى،

او صفرهاى سمت راست عدد صحیح حسابش را شمرد.

من تنها عدد صحیح عالم را امام مى دانم،

 تو حاصل جمع و تفریق چرتکه?ات و

او عدد منتهى الیه سمت چپ شماره حسابش.

من خود را براى اصلاح آماده کردم،

 تو ترسیدى و تکفیرم کردى

 او با زخم زبان به جان زخمهایم افتاد.

من به اصلاح مدام و تزکیه همیشگى در اسلام معتقدم، اسلام

تو، اصلاحات را به رسمیت نمى?شناسد،

 او غرب بافته?ها را اصلاح مى?نامد.
من چوب از لاى چرخ دولت برمى دارم،

تو چوب لاى چرخ مى?گذارى،

او همه ماشین و چرخهایش را هدف گرفته است.

من بعد از جنگ به سازندگى کشور دل بستم،

تو به آبادانى کاخ و ویلایت و

او مى?خواست همان نسخه?اى را بپیچید که برایش نوشته بودند.

من با گل و لبخند آمدم،

تو گره در ابرو انداختى و مشت گره کردى

او، اما...

من همچنان مظلوم،

 تو..

من هر لحظه با شهیدان زندگى مى کنم،

 تو شهیدان را مرده مى پندارى،

 او مى خواهد استخوان برادرانم را از قبر درآورد.

من با هم زخمهاى زنده ام خود را

 مدیون اسلام و انقلاب به ایران و مردم مى دانم،

 تو طلبهایت را حساب مى کنى،

او یقه مرا گرفته است. امام، دست و بازوى مرا مى بوسید،

تو، اما...

او هرهر مى?خندید.

من براى فرج مصلح، اصلاح طلبانه برمى خیزم،

 تو در انجمن قاعدین، اسم مى نویسى،

او مى خواهد سرداب مقدس را گل بگیرد.

من شعار نمى دهم اما در کنار على و محمد هستم،

 تو شعار مى دهى و آنها را کوفى منشانه تنها مى?گذارى،

 او، اما، نه به على اعتقادى دارد، نه به محمد.

من حزب?اللهى هستم،

تو ادا درمى?آورى،

او فحش مى?دهد.

من به پاى شهیدان سرمى?سایم

. تو از کاسه سر شهیدان عافیت آباد، بنا مى کنى و از نامشان، نردبان مى?سازى،

 او، اما...

من با شهیدان به معراج مى روم،

 تو مى خواهى از نام و یادشان نردبانى بسازى،

 او اما، با شهید بیگانه است و از شهادت گریزان.


***فردا وقتى آقا ظهور کند؛

من در رکاب او مى جنگم، اما

تو...، اما

او...، هیچکدامتان نیستید!

وبلاگ سنگرانفرادی


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/1ساعت 4:36 عصر توسط گلبانگ نیازی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak