پرنیان
پنجشنبه شب خانه یکی از دوستان قمی با یکی از محافظان آقا همکلام شدیم. خاطرات شیرینی داشت. میگفت: * پیرمردی روز استقبال از رهبری در میدان آستانه دیدم که جلوی جمعیت تحت فشار در حال له شدن بود. از میان جمعیت نجاتش دادم و او را جلوی جایگاه رساندم. بعد از چند دقیقه دیدم که میخواهد یواشکی از کنار جایگاه جلو برود. جلویش را گرفتم. دستش را بالا برد تا توی گوشم بزند . صورتم را بردم جلو گفتم بزن، اما اجازه نمیدهم بروی! توی دلم میگفتم نکند واقعاً بزند! پیرمرد خندهاش گرفت. سر جایش نشست. آقا بهمان گفته بود اگر به شما توهین کردند و کتکتان هم زدند چیزی نگوئید... * مردی در میان صحبت آقا در حسینیه امام خمینی سر وصدا کرده بود. با اشاره رهبری او را به حیاط پشت برده بودیم . سخنرانی آقا که تمام شد ، و از حسینیه بیرون آمد، مرد به سمت آقا پرید. یکی از محافظان او را گرفت. مرد هم سیلی محکمی به گوش محافظ آقا زد . آقا رفتند جلو و محافظ را در آغوش گرفتند و صورتش را بوسیدند . بعد رو به مرد کرند که حالا حرفت را بگو... حالا حرفت را بگو...
Design By : Pichak |